شعله ای هستی، در قلب تاریکم!
شبنوشتهای من در تابوتم، به عنوان گادفری: https://t.me/TheCoffinOfGodfrey قلعهی لرد سابیس. با منارههای نوکتیزش که به آسمان میسایند. واقع در مرز میان آمالثورا و نوکتیرا. لرد سابیس، خونآشامی مغرور با گذشتهای تاریک در هر دو کشور، این قلعه را مأمن خود ساخته—و به من، به معشوقم رزالی، دخترم لوسیندا، و دوستم ناتان، پناه داده است. اکنون پشت یکی از پنجرههای سنگی ایستادهام و به منظرهی بایر بیرون چشم دوختهام. تا آنجا که نگاه میرسد: خشکی، ترکخوردگی، و خاکی که انگار قرنهاست نفس نکشیده. و در دوردست، نوکترنال کتدرال—همچون شعلهای خاموش پشت پردهی مه. با خود میاندیشم: آیا شاه گابریل آنجاست؟ یا شاه مالخازار؟ و شاید... دومینیک مورن؟ و مهمتر از همه: تا چه زمان میتوانیم در این قلعه، در امان بمانیم؟
نظرات شما عزیزان: